+++ Link To Gallery
گنجشکی با عجله و تمام توان به آتش نزدیک می شد و برمی گشت!
پرسیدند: «چه می کنی؟»
پاسخ داد: «در این نزدیکی چشمه آبی هست و من مرتب نوک خود را پر از آب می کنم و آن را روی آتش می ریزم.»
گفتند: «حجم آتش در مقایسه با آبی که تو می آوری بسیار زیاد است و این آب فایده ای ندارد.»
گفت: «شاید نتوانم آتش را خاموش کنم، اما آن هنگام که خداوند می پرسد زمانی که دوستت در آتش می سوخت تو چه کردی؟
پاسخ میدهم: هر آنچه از من بر می آمد!»
زنـدگی می کنم برای رویاهایی که منتظر واقعی شدن به دست من هستند.
من فرصتی برای بودن دارم...
پـس ساکت نمینشیـنم!
میگذارم همه بدانند که من با تمام تواناییها و کاستیها شاهـکار زندگی خودم هستم.
کافـی است لحظات گذشته را رهـا کنم...
و برای ثانیههای آینده زندگـی کنم!
چـون رویاهایم آنجاست...
و من فقط یک بار فرصت دارم.